-->-->-->-->
تاكي شب به شب، به نيت سرودن
غزلي عاشقانه برايت، مرثيه اي سوگوار براي خودبسرايم؟
تاكي غبار طعنه ها و نيش خند منكرانت، تبسم هاي معصوم روحم را به زهر خندي تلخ
بدل كند؟
تا كي كودكان بهانه گير چشمانم را با لالايي نامت، به دنياي رويايي خواب بكوچانم و با
كابوس نبودنت، تنها گذارمشان؟
تاكي مدار عقربه هاي ساعت را به سمت طلوع جمعه اي زلال بچرخانم و غروب هاي
خاكستر جمعه ها را شماره كنم؟
تاكي اميد آمدنت بهانهاي باشد براي ادامه حيات گلهاي حياطمان، و تو نيايي؟
تاكي صبحبه صبح، چمدان آمدنت را ببندم و به نيت همراهي ات، جنازه روحم را به تك
تاكی ايستگاه هاي جهان بكسانم و شب به شب، چمدان نيامدنت را به خانه برگردانم؟
تاكي سلام هايمان را برايت پست كنم و نشاني ات را پشت پاكت ننويسم؟
تا كي كفش هاي سر سخت زندگي ام، پرسه زدن را تجربه كنند و كوچه باغ بودنت را رد
نشوند؟
تا كي چارچوب قاب عكست را ، بي وجود عكسي ، بر چهار ديواري تنهايي ام ميخكوب
كنم؟
تاكي ؟تاكي ؟تاكي ؟
welcome...
برچسب : نویسنده : reza hamechi-reza بازدید : 422